صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم . با این که خیلی خوابم میومد ولی پاشدم تا به کارایی که برنامه ریزی کرده بودم برسم . بعد از کمی وقت گذارانی پارسا رو از خواب بیدار کردم تا زود صبحونه بخوریم و آماده شیم .میخواستم خمیر بازی واسه جیگرم ویک خط چشم واسه ی خودم بخرم .صبحونه رو آماده کردم .2تا لیوان شیر , کمی سر شیر وعسل . فوق العاده بود .حسابی چسبید . بعد از خرید خسته و داغون اومدیم خونه . واقعا بیرون جهنمی بود . انگار از آسمون آتیش می بارید...

 

وقتی لباسامونو کندیم هر دو موافق بودیم که فقط حمومه که میتونه حالمونو جا بیاره ولی قبلش یه لیوان بزرگ آب خنک میچسبید .تو حموم حسابی با پسر خوشگلم آب بازی کردم .نمیدونم چرا این روزا انقد دلم واسش غنج میره .وقتی بچه های طفل معصوم غزه و عراق رو میبینم واقعا قدر لطف خدا در داشتن این فرشته ی کوچولومو میدونم.خدا کنه که بتونم شکر گذارش باشم وباشیم .

 

بعد از یه دوش خنک و حسابی موهای جیگرمو سشوار کشیدم و خونه رو مرتب کردم .در این اثنا شیطونکم کامپیوترو روشن کرده بود و مشغول بازی شده بود . خداییش پسر باهوشیه ماشالله . همه چی رو زود یاد میگیره .

 

ناهار کمی برنج و فسنجون داشتیم . تو فاصله ای که ظرفای صبحونه رو بشورم غذا رو گذاشتم تو مایکرو تا گرم شه . عادت دارم موقع غذا خوردن تلویزیون ببینم .زدم کانال 1 . وای ی ی ...خدای من دوباره سقوط هواپیما ...واقعا تاسف برانگیز بود . داشت اشکم در میومد . چه راحت آدما بر اثر عواملی که میتونست نباشه جون خودشونو از دست میدن . یه بچه ی شیر خواره هم بین کشته شده ها بود . بدتر از همه گوینده ی خبر خیلی با بی تفاوتی این خبر رو اعلام میکرد انگار داره آب وهوا رو گزارش میکنه ...

 

خدایا دلمون سنگ شده ؟؟؟خبر به این وحشتناکی در لفافه ی خبری ....

 

دیگه اشتها نداشتم غذامو بخورم . حالم حسابی گرفته شد . انگاری کاه میخوردم . بعد از ناهار پسر نازمو خوابوندم .ورفتم سراغ ظرفا . با بی حوصله گی یه بسته سینه ی مرغ و گذاشتم تو قابلمه زیرشو روشن کردم که پخته بشه .واسه ی لازانیای شب .همیشه با گوشت درست میکنم واسه تنوع مرغ رو انتخاب کردم ولی مثل همیشه خوشمزه نبود .هر چند شوهر جونم همیشه از دست پختم تعریف میکنه .

 

مرغو که گذاشتم بپزه رفتم سراغ کتابم . ولی نمیدونم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم دیدم بوی سوختگی فضای خونه رو پر کرده . مرغ بیچاره در حال از دست رفتن بود . ولی تو دقیقه ی نود به دادش رسیدمو زیرشو خاموش کردم . قابل استفاده بود .اما آبش به کلی ته کشیده بودو تهش سیاه شده بود . به هر حال کار منو راه مینداخت .

بالاخره غذا آماده شد وما نوش جان کردیم . خلاصه میکنم چون خیلی لا لا دارم ... این وروجک غذای به این لذیذی رو نخورد ومن مجبور شدم واسش نون و پنیر بیارم . من دیگه باید برم .شب خوبی رو واستون آرزو میکنم ...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی سقوط هواپیما لازانیا مرغ لازانیا با مرغ غذا شام ناهار

تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393 | 2:49 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن